Saturday, November 22, 2008

یک پست !!!‌ـ






دوباره شروع شد ... مادرعزیزترازجان سناریوهایی در مغزشان می نویسند که اتفاق نیفتاده ولی ایشان چون آن را در مغزشان دیده اند یحتمل یا همین فردا اتفاق می افتد یا افتاده و من خبر ندارم ...ـ
در محل کار رئیسم که دوست صمیمی قدیمی بوده سعی می کند رفتارش با من رسمی باشد اما وقتی می خواهد شوخی کند یاد کوچه و بازار می افتد مثلاً می گوید " مهندس فکر کنم وقتی این سی دی را رایت می کردید سرتان با یک جایتان بازی می کرده !!‌" خب همکارانم برای من احترام زیادی قائلند و بنابر این هیچیک به روی خودشان نیاوردند که چیزی شنیدند . به داخل دفتر رئیسم - دوستم رفتم و دیدم سی دی رام باز است و خب همیشه شعبون یکدفعه هم رمضون ! من هم بلند گفتم " مهندس شرمنده دیگه علم و دانش من در حد شما نبود اگه نه مثل الان شما سی دی را داخل سی دی رام نمی گذاشتم بعد رایتش می کردم !!! "‌ و خب از آنجایی که این آقای رئیسم - دوستم از مدیریت فقط کم نیاوردن را بلد است گفت " نه من زدم بره داخل " گفتم " آره خب سی دیه حقوقش پاین بوده کار نکرده !!‌" خلاصه کلی بهم تیکه کنایه انداختیم و خب به خودیه خود این قضیه اشکالی ایجاد نمی کرد منتهی ما محض خنده قضیه را برای مادر عزیزترازجان گفتیم که بخندند منتهی ایشان زد به صحرای کربلا که آری اگر او اخراجت کند بیکار می شوی و این روزها کار پیدا نمی شود و من حوصله ندارم تو توی خانه بمانی چون اون موقع افسردگی می‌شوی و بعد بداخلاق می‌شوی و خلاصه این قبیل ... ابراز محبت و دلگرمی‌ها ! ... و خب ما هم جوش آوردیم و گفتیم هاشا و کلا که ما اگر بیکار شویم در این خانه بمانیم که خون ما اگر در کوی دانشگاه ریخته نشود شما ... ـ
حالا تمام اینها بعلاوه یک روز کاری و سروکله زدن با کلی آدم خرفت که فکر می کنند از ما طلبکار هستند هم به یک طرف و توی تاکسی میان دو خانم میانسال ( شما بخوانید دو خیک چربی !!‌) هم که یکی هی خودشو کنار میکشید انگار بنده خوش بحالم می شود به چربیهای ایشان مالیده شوم و پولی به ایشان بابتش ندهم و دیگری که دیگر دست و پایش روی ما ولو بود و کم مانده بود ما را مثل بستنی لیس بزنند هم به یک طرف
فقط برای تکمیل ریشه ی سناریوی مادرعزیزترازجان عرض کنم اینها از روزی شروع شد که ایشان علت لبخند پسرشان را پرسیدند و بنده از یک بنده خدایی شروع به تعریف کردم ... یکی بگوید آخر پسرجان تا کی می خواهی انقدر ساده‌لو باشی ؟؟؟ گزارش نده که در ورای این لبخندهای مادرانه و پدرانه ... محض اطلاع دختران : مادرها به معشوقان پسرانشان بدجور - نادخ ، به چشم کسی نگاه می کنند که می خواهد پسرشان را از چنگ ایشان برباید و این است تارخچه مختصر پیدایش مادرشوهر ! ـ
///
صداوسیما که همه سردمدارانش جیبهایشان پر پوله و سفرهای خارجه و تفریحاتشان زده زیر دلشان گزارش تهیه می کنند و نشان می دهند جوانان دائماً از اینترنت برای چت و گوش دادن به موسیقی‌های بدبد استفاده می کنند و من طبق معمول به این عزیزان می گویم

شما همانا بروید توله‌ها و خار مادرهای خودتان را از این کارهای بدبد جمع کنید و به مردم کاری نداشته باشید که به شما ربطی ندارد ... محترمانه و لطفاً !!! ـ

و صد البته با این برنامه های پر از نشاط و مجریهای پشم و پیلی دار که با صدای شاعرانه و دلنشینشان برای مردم شعر می خوانند و مردم را نصیحت می کنند یحتمل نیاز سرگرمی جوانان و تخلیه انرژی ایشان را بدون دخالت دست ، فراهم می کنند خصوصاً اینکه دیدن مجریهای خانم قوی هیکل با صداهای نر و نازک هم دیگر نیازی برای دیدن سوپر استارها باقی نمی گذارد و بیانات رئیس جمهوری با آن سیمای زیبایشان که دل از هر بیننده‌ای به توالت می برد و افاضات ایشان با اسانس ریدن به مملکت و اقتصادش را هم که نگوووووو ... !! ـ

///

حالا اینارو ولش ! آقا توی دوستان و آشنایان یک خانواده با یک خانه اعیانی سراغ ندارید که قصد سفر به ممالک خارج را داشته باشند و به یک سرایدار احتیاج داشته باشند که این مدت با سکونت در خانه ایشان ، امنیت آن را تامین کنند . چک ضمانت هم می دهم که کسی را به خانه‌شان دعوت نکنم ... اگر صاحبخانه یک بانوی خوش اندام که به هر دلیل مجرد باشند هم بود هیچ اشکالی ندارد حتی اگر نخواست به مسافرت برود ولی اصرار داشت این جوان خوشتیپ و شوخ و رمانتیک سرایدارشان بشود هم مشکلی نیست ... ـ
خیله خب بابا !! حسودااا !!!! باشه بابا یک زیرزمینی پیدا کنید با کمتر از هفت هشت میلیون رهنش کنم ... راضی شدین ؟!ـ
ـ
ـ

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home