Saturday, November 1, 2008

حس






یک ساعته مادرعزیزترازجان داره به جان پدرخوانده غر میزنه که خانه را بفروشیم با پولش یک آپارتمان و یک خانه در دبی بگیریم و پدرخوانده زیر باز نمی رود حالا که زیر بار رفته مادرعزیزترازجان می گوید "نه ! اینطوری که نمیشه !!!‌" سکوت برقرار می شود و این اپیزود تکراری باز هم تکرار خواهد شد
...
غرض فقط مغشوش کردن اعصاب بنده بود که می خواستم تابلوی نقاشیم رو ادامه بدم که برآورده شد . بحمدالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله !!!‌ـ
پ.ن :‌بی زحمت اون "ح" رو با غلظت در حد تهوع بخوانید یعنی همچینی که روی همه این مجریای تلویزیونمان کم شودهاآآآ ‌!!!!ـ



ـ

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home