یک ساعته مادرعزیزترازجان داره به جان پدرخوانده غر میزنه که خانه را بفروشیم با پولش یک آپارتمان و یک خانه در دبی بگیریم و پدرخوانده زیر باز نمی رود حالا که زیر بار رفته مادرعزیزترازجان می گوید "نه ! اینطوری که نمیشه !!!" سکوت برقرار می شود و این اپیزود تکراری باز هم تکرار خواهد شد ... غرض فقط مغشوش کردن اعصاب بنده بود که می خواستم تابلوی نقاشیم رو ادامه بدم که برآورده شد . بحمدالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله !!!ـ پ.ن :بی زحمت اون "ح" رو با غلظت در حد تهوع بخوانید یعنی همچینی که روی همه این مجریای تلویزیونمان کم شودهاآآآ !!!!ـ
ـ
|
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home