Sunday, September 21, 2008

سر در نمیارم





تا حالا فکر می کردم اون حرکتی که طرف زبونش رو دور دهنش می چرخونه ... به آرووووومــــــی ... خیلی آسونه و طرف رو خیلی جذاب می کنه ولی امروز چند نمونه دیدم و قانع شدم که اینطور نیست ... !!!‌ـ

گاهی یاد دادن یک مساله ساده به یک گربه کار ساده تری هست تا اینکه به سک بابایی بفهمونی که الاغ وقتی با کسی کار داری نباید مسیج بدی که به من زنگ بزن باید بهش زنگ بزنی یا اگه مسیج دادی و منت کشیدی که به من زنگ بزن دیگه نگو نیم ساعت دیگه به من زنگ بزن ... یه دختر خوشگل و جیز باشه این کار رو میکنم ولی تو نه ! ـ

مشعوف ! وقتی میگم سر کارم ، دستم بنده ، نمیتونم حرف بزنم بعنی مودبانه بهت میگم خبر مرگت خداحافظ دیگه زر نزن ( قضیه بشین و بفرما و بتمرگ : یکیشونو انتخاب کن !! ) نه اینکه بگی "اوکی فهمیدم فقط یک سوال دیگه ... !" ـ

بعضیا خیلی خوشگل هستن ... خیلی ... چرا میان توی اینترنت دنبال دوست پسر می گردن !؟
بعضیا می‌خوان دوست پسر پیدا کنن فقط عکس چشمشون رو می‌ذارن .. اونی که دنبالت بیاد خیلی جواده !!!ـ
یکی دیگه ازدواج کرده توی پروفایلش هم می نویسه ... چرا ازدواج کردی خب ؟ ... این یعنی چی ؟؟؟ یعنی بی شوهری انقده بیداد کرده که یارو توی وب می خواد جار بزنه آی همه اونایی که منو میشناسین من ازدواج کردم !!! ـ
اونیکی فرق جنسیت مرد و زن رو نمیدونه
یکی دیگه میاد بجای عکس خودش عکس یکی دیگه رو میذاره ... این یک مریضیه نه !؟
بعضیا خوشگل نیستن ... چرا دنبال دوست پسر نمی گردن ؟؟؟

ـ


ـ

Friday, September 12, 2008

بچه گربه سیاه - ایران زمین - گمشده





این نوشته خاطره‌ای نه چندان شیرین است ... گفته باشم !ـ


پریشب امیرحسین زنگ زد گفت بریم بیرون . طبق معمول مسیرمون از ایران زمین هم می گذشت و این باعث شد یکی از بدترین خاطرات امسالم شکل بگیره ... همینطور که راه می رفتیم اومدیم از خیابون رد بشیم یک بچه گربه کاملاً سیاه با ما اومد اون سمت خیابون و به سرعت پرید توی بوته‌ها . کمی بعد متوجه شدیم که داره یواشکی دنبالمون میاد . یک بار دیگه این اشتباه کرده بودم اما امان از این حافظه ... پیش پیش کردم و اونم حیلی ملوس اومد جلو و با میو میوهاشو بو کردن ما بهمون فهموند گه گشنشه ... اشکم از اون صدای زارش داشت در میومد و بدبختی توی اون خراب شده اون موقع شب که مجتمع گلستان می بنده دیگه هیچی نیست ! نه تاکسی هست و نه یک بقالی ای چیزی ... خلاصه همونطور با خودم بردمش خونه ... حاضر هم نبود تو بغل بمونه ولی موقع رد شدن از خیابون تو بغلم نگهش میداشتم . ـ
تو خونه کالباس داشتم ... باید میدیدین چجوری شروع به خوردن کرد ... رفتارش نشون میداد که یک گربه خونگیه ( آخه یه زمانی چندتا گربه داشتم ) و هرچندتا لقمه که می خورد بهم نگاه می کرد انگار نگران بود که غذا رو بردارم ویا مطمئن نبود که مثلاً یکدفه بهش حمله نکنم ... دیروقت بود و خوابم میومد اما مگه این جونور میذاشت ؟؟ هرچی میذاشتمش رو بالشت خودش دوباره میومد رو تختم و اصرار داشت روی بالشتم راه بره!!! و این مساله قابل تحمل نبود چون موی تن گربه بسیار خطرناکه و اگه به چشم یا مجرای تنفسی آدم بره مشکلات بعضاً خطرناکی بوجود میاره ... خلاصه اونشب نذاشت بخوابم چون هم بالشت نداشتم و هم وقتی توی بغلم می خوابید اگه من تکون می خوردم بیدار میشد . دیروز کلی خوابید و من نگران این بودم که درعوض شب خوابش نبره ( که معلوم شد نگرانیم زیاد بی مورد نبود !!!‌) ـ
اون روز از صبح به همه مسیج دادم که کسی بچه گربه نمی خواد ؟ ولی کسی جواب نداد مضاف بر اینکه بچه گربه حاضر نبود در خاک باغچه پی پی کند و حتماً باید می رفت توی گلدان مورد علاقه مادرعزیزترازجان ... چند دفعه دعواش کردم ولی فایده نداشت برای همین تصمیم گرفتم ببرمش توی خیاط و انقدر اونجا بمونیم تا مجبور بشه توی باغچه کارش رو بکنه ولی تا اومدیم بریم توی حیاط گربه همسایه پشت در دیده شد و یک خرناس برای اینیکی کشید برای همین من بچه گربه رو صدا کردم که برگرده ولی "به حرفم گوش نداد" و پشت شیشه وایساد برای گربه همسایه آواز خوندن ! و اینجا بود که به بعد جدیدی از شخصیتم پی بردم که باعث شد عصر چند دقیقه ای به شدت گریه کنم ... وقتی دیدم اینطوره بردمش بیرون و با اینکه دیدم چهار چنگولی منو چسبیده و گربه همسایه داره خرناس میکشه گذاشتمش و رفتم بالا . بعد چند ثانیه صدای جیغ و ویغشون انقدر بالا گرفت که غیر از من یه همسایه دیگه هم اومد پایین ( چه غلطی بود کردم گربه همسایه بی امان داشت بهش حمله می کرد ) شاید این بازیشون بود چون بعداً که آوردمش بالا هیچ جای خراشی روش نبود ولی این از جرم من کم نمی کرد چون من فکر می‌کردم اون گربه همسایه داره میزندش و من با خودم می گفتم حقشه تا اون باشه به حرف من گوش کنه . ـ
وقتی رفتم بیارمش روی دیوار لای یه سری شاخ و برگ بود که دست گربه همسایه بهش نمی رسید و خلاصه گربه همسایه رو راضی کردیم بره !!! ( می خواست منم پنجول بزنه !!!‌) ـ
پیشیه هم که دید من دارم منت کشی می کنم تا تونست ناز کرد ( شایدم منتظر بود گربه همسایه دوباره بیاد ... آخه سرشب دوباره می‌خواست بره بیرون و امروز هم که داشتم می رفتم سر کار و ناچاراً بردم گذاشتمش بیرون دوباره رفت همونجا بالای دیوار !!! ـ
دیشب همونطور که حدس می زدم نذاشت من بخوابم منم با رپوش آزمایشگاه و یک دست گرمکن توی حموممون که اندازه اتاق خواب منه یک جای گرم و نرم براش درست کردم و با غذا و آب و ... یک ظرف خاک برای غیره ! ـ
ولی تا در رو می بستم شروع می کرد به سروصدا و ممکن بود این مشکل پیش بیاد که همسایه ها بفهمن من گربه آوردم توی خونه و واویلا برای همین چند دفعه رفتم پیشش و نازش کردم تا آروم شد ولی تا می رفتم بیرون همون آش و همون کاسه و از طرفی هم نمی خواستم بیرون بذارمش چون ساعت یک نصفه شب هیچ شانسی وجود نداشت که کسی پیداش کنه و با خودش ببردش در نهایت مجبور شدم بزنمش اونم ر رفت و توی خونه افتادم دنبالش وقتی گرفتمش و دوباره بردمش توی حموم متوجه شدم نفسم شدت گرفته و ریتم منظمی نداره ... بد عصبی شده بودم ... خیلی ناراحت بودم که زدمش ولی شما جای من بودین چیکار می کردین ( نه اینکه زده باشم ناقصش کرده باشم فقط با نوک انگشتام می زدم در باسنش ! ) ـ
خلاصه بهش فهموندم همینه که هست و خودم خیس عرق و عصبی بعد کلی غلت زدن خوابیدم . ـ
پنج صبح از سرو صداش بیدار شدم ... حدسم درست بود : حضرت والا حاضر نبودن توی ظرف خاکی که براش گذاشته بودم پی پی کنه و اصرار داشتن برن سر همون گلدونه و حیف که نمی خواستم سروصداش مزاحم همسایه‌ها بشه اگه نه همون تو میموند تا مجبور بشه با همون ظرف رفع حاجت کنه ... حیف ! ـ
آوردمش بیرون هم کارش رو بکنه هم تا من برم اداره یکم برای خودش بچرخه توی خونه . براش غذا گذاشتم ولی روش رو کرد اونور و نخورد صداش کردم گذاشت رفت بردمش توی حموم بند نمیشد و در می رفت ... چاره ای نبود نمیتونستم بذارم توی خونه بچرخه چون اگه ازش غافل میشدی جلدی به همه چی چنگول می‌زد و مبلها رو ریش ریش می کرد این بد عنقی‌هاش هم به جای خود ... پس گردنش رو گرفتم بردمش بیرون دم در گذاشتمش رفت روی دیوار همونجا که با گربه همسایه وداع کرده بود ... صداش کردم بیاد بریم ببرمش جلوی میلادنور که یک صاحب پیدا کنه ولی نیومد روش رو هم کرد اونور ... گربه ها وقتی حس می کنن براتون مهم هستن از این کارا زیاد می کنن مثل بعضی خانوما ... و بعضی آقایون ! ـ


پ.ن : اگه جایی بجز ایران بود شاید وقت نمی کردم از محیط کار اینارو بنویسم
پ.ن : بی خوابی - اعصاب خورد - عذاب وجدان ( ای غلط کنم دیگه حیوون سر راهی قبول کنم .. هیچ رقم تحملشو ندارم !!!!!!!!‌)ـ
پ.ن :‌امیدوارم تا من بر می گردم رفته باشه ... ـامروز عصر می برمش زیر پل عابر نزدیک میلاد نور ... از علاقه مندان به گربه ... ـ




الان ساعت ۶ بعد از ظهره
وقتی اومدم مپیشی نبود ... کلی هم دوروبر ساختمون رو گشتم ولی نبود و با خودم گفتم حتماً دخترای این مدرسه دخترونه بردنش ... ولی یک ساعت نشده بود که باز صدای جیغ و داد گربه ها بلند شد . رفتم پایین دیدم گربه همسایه یه گوشه گیرش آورده و اون طفلک از ترس همونجا پی پی کرده . ایندفعه با گفتگوی غیر متمدن‌ها و پرتاب دمپایی به سر گربه همسایه فراریش دادم و رفتم پیشی رو بغل کردم ( کره خر باز هم ناز می کرد نمی خواست بیاد ... ! ) لباس پوشیدم و رفتم اونطرف پل هوایی نزدیک میلاد نور ... توی راه هی می خواست در بره ... عقلش نمی رسید اینجا کسی پیدا نمیشه ببردش . جلوی مجتمع کامپیوتر شهرک غرب خودش هرطور بود از بغلم پرید پایین و رفت زیر پرایدی که بغل پل پارک شده بود قایم شد . هرچی صداش کردم نیومد بیرون با خودم گفتم چه بهتر ... اینطوری راحت تره چون همش نگران بودم یکی بخواد ببردش ولیبیاد پیش من و با اون نره ... شاید خودش می‌خواست بدون اینکه اشکامو ببینه تمومش کنیم ...ـ


پ.ن : کاش می تونستم بفهمم پیش کی میره ... نه اینکه بخوام بدونم کی ! میخوام مطمئن بشم امشب توی یک خونه در حالی که نازش می کنن می‌خوابه ...ـ
هرچند توی مملکت ما ممکنه یک بچه آدامس فروش توی سرمای زمستون گوشه خیابونا گشنه بخوابه و کسی نبردش توی خونه گرم و نرمش ازش نگهداری کنه ولی یک گربه بعیده ...ـ
ـ

Tuesday, September 9, 2008

What eveeeeeeeerrrrrrrr !!!!!!!!!!!





به جهنم که نمی دونم این یارو کی بود ... الانم اسمش یادم نمیاد ... اون دانشجوهه که گرفته بودنش ... شکنجه شده بود ... چون مثل خیلی آدمهای دیگه انقدر شعور نداشت که بدونه وقتی یک گرگ بهت حمله می کنه نمی تونی با دموکراسی و گفتگوی تمدنها آدمش کنی ... مثل اون الاغهایی که چندین سال پیش ریختن توی خیابونها و این بلا رو سر نسل من آوردن ... از نظر من اینها هیچ فرقی با اون نسل نمی کنن ... چیه ؟؟؟ میخواین حکومتی مثل حکومت سوئیس یا کانادا داشته باشین ولی خودتون همین ملت بمونین ... همیشه در صحنه می گین بهش نه ؟؟؟ ... فکر کردی اینا برن کیا میان جاشونو می گیرن ؟؟؟ منتخبین مردم ؟ یا آمریکا ؟ یا انگلیس ؟ ... نمیدونم نمی خوام هم بدونم این پسره چه گهی خورده ... بذار احمقهای دیگه عکسش رو ببوین و براش هورا بکشن که "آره تو میهن پرستی !! " ... من به هر خری که خودشو بندازه جلو گلوله نمی گم وطن پرست ... اگه زد چندتا وطن فروش رو کشت من می پرستمش اگرنه اینکه خودشو بکشه چه خاصیتی داره ؟؟؟ ... حالا تو منو سرزنش کن که چطور تو اینو نمیشناسی و همه میشناسن و این روز هجده تیر دستگیر شد و غیره ... شد که شد ... عقلش کم بود ... چی فکر کرده بود ؟؟؟ که رهبری براش گل میاره میگه پسرم من واقعاً شرمنده شدم ؟؟؟!!! یا مثلاً بیا تو رهبر این مردم بشو ؟؟؟ یا فکر کرده بود مردم الان همه می ریزن توی خیابون میگن بیاین حکومت رو عوض کنیم ؟؟؟ـ
و خاک تو سر ... یک نفس عمیق ... یک ، دو ، سه ... گوس فراباآآآ ... ! ـ

کی ؟؟؟ ... چند قرن طول میکشه تا درس عبرت یاد بگیریم ؟؟؟
ـ
ـ

Wednesday, September 3, 2008

یک عالمه محلول





همیشه از اینکه مثل بقیه دچار روزمرگی بشوم بدم می‌آمد . اینکه مثل همه یک روز به دنیا بیام بعد چند سال درس بخونم بعد برم سر یک کار معمولی و بازنشست بشم و ... ـ
تا مرحله سر کار رفتنش که همینطور بوده حالا باید دید بعدش چی میشه ... آره برنامه ریزی‌هایی دارم . در بازار فارکس به همین روال پیش برم به جاهای خوبی میرسم .ـ
خودم به شخصه از آدمهایی که میشینن وقایع سیاسی رو با ژست و قیافه متبحر تحلیل می‌کنن بدم میاد ( چند دفعه در سال چنین احمقهایی برای شما نتیجه گیری میکنن که "امسال آمریکا حمله می‌کنه و حکومت عوض میشه !‌" ... ؟؟؟ ) این روزها هم دیگه مد شده از انتخابات آمریکا ... همه شدن تحلیلگر سیاسی و با اصرار زیاد می‌خوان ثابت کنن فلانی انتخاب میشه ... گیرم که بشه تو رو سننه !!!!!!!! ـ
بنظرتون چطور میشه به یک نفر مودبانه گفت "ببین تحلیلهات رو نگه دار برا خودت من هیچ علاقه‌ای به شنیدن عقاید احمقانه تو ندارم " طوری که بهش بر نخوره ؟؟؟
ـ
ـ