Monday, May 4, 2009

در ارتباط نباشیم





اپیزود یک
آمدم خونه می بینم مادرعزیزترازجان نصف وسایل قفسه رو خالی کردن روی زمین ! چرا ؟ چون زنگ زدن شرکت داتک و گفتن اینترنت ما کار نمی کنه و از اونجایی که مادرجان هیچ اطلاعاتی از شبکه و مودم و کنترل پنل و امثال اینها ندارند و به جرات میگم تکنسین های داتک از مادرجان هم بدتر ! هیچی کار به اونجا رسیده که به ایشون گفتن سیم تلفن را چک کنید که دست بر قضا از پشت قفسه من رد میشده و عزیزان مثلاً فنی داتک عقلشون نرسیده که در ویندوز دوم ما این مودم تعریف نشده


ـ
اپیزود دو
بعد از کلاس سوار پیکان مسافرکشی شدم که دو آقا هم آمدند و رفتن عقب نشستند . دختر خانمی آمد و گفت " میشه شما برین عقب بشینین که اون دوتا آقا هم راحت تر باشند ؟؟؟‌" هرچی فکر کردم دیدم روش خیلی زیاده . گفتم من هم کیف و دستک دارم و جلو راحت ترم اونم رفت عقب نشست . ولی اعصابم خورده و نمیدونم از چی ؟؟؟
چون پررو بود ؟ چون پررو بودم ؟ چون حرفش خیلی احمقانه بود ؟ چون میخواستم سرش داد بزنم مگه من شوهرتم خبر مرگت با ماشین بعدی برو ؟؟؟ نمیدونم ولی حالم از این حرکات بهم می خوره دیگه هر خری یه بهانه میاره که خواهش کنه آدم نوبتش رو به اونا بده مثل این گداها یارو اون روز اومد جلو گفت آقا ببخشین با جاریم اومدم خرید یادم رفته پول بیارم ... ای اگه یه آر پی جی داشتم ... !!!!!! ـ


ـ
اپیزود سه
پسری بود که حدود هفت سال پیش که باهم دوست شدیم مودب و درسخون بود . به خانواده اهمیت زیادی میداد و حرفها و دری وریهای زشت تو دهنش نمیومد . چند سالی صمیمی‌ترین دوستای هم بودیم . مدت زیادیه که حالم ازش بهم می خوره حرف زدنش شده عین لات و لوتهای پایین شهر و همه فکر و ذکر و حرفاش راجع به اینه که چندتا مخ زده و با چند دختر خوابیده و از این قبیل ... آدمها تغیر می کنن و ممکنه به کسی تبدیل بشن که دیگه نمیخوایم باهاشون در ارتباط باشیم ... خب در ارتباط نباشیم !ـ


ـ
پ.ن : توقع زیادیه آدم از مردم بخواد در تعاملاتشون با ما مودب باشن ؟؟؟ شاید به دور از ادب خانوادگیشونه !!!!؟

ـ

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home