Tuesday, July 29, 2008

آدمی را آدمیت ... ـ







این مغازه یا نمایندگی ماد ایران دو کارتریج پرینتر را صحیح و سالم از من تحویل گرفت که شارژ کند ولی هردو را خراب تحویل داد . کارتریج رنگی که به کل منهدم شده و جوهر داخلش نمی‌ماند و کارتریج سیاه و سفید هم ریپ می‌زند . نکته جالب اینکه ایشان به عوض عذرخواهی مدعی شدند که کارتریج من از اول خراب بوده !!!! با لبخند بهش گفتم من که نمی‌خواهم بکشمت بنابراین می‌تونی بابت گندی که زدی عذرخواهی کنی ... کار به بالا رفتن صداها کشید ... وقتی بیرون اومدم نگهبان پاساژ گفت خیلی مشتریها با این حرفشون میشه هیچوقت هم زیر بار نمیره

شکم سیری همینه دیگه ... بعد میگن مردم نون ندارن بخورن ! ... این مشتری داریه آدم کاسب نیست ... چی شده که ایرانیها اینطوری شدن ولی در تمام دنیا احترام به مشتری حرف اول رو میزنه ؟؟؟ ... خب شاید اگه این احمق تعداد زیادی مشتری رو یکجا از دست بده آدم بشه و دیگه این رفتار رو با کسی انجام نده . خب ! من به دوستانم معرفیش کردم که برای اونا این تجربه تلخ تکرار نشه
ـ

Sunday, July 27, 2008

V V ( Viva Vocation :D )





یک
من به مرخصی می‌روم ... تو می‌خواهی به مرخصی بروی ... او به خودش مربوط است ... ـ
زنده‌باد مرخصی
دو
دیروز شنیدم یکی داشت به دوستش می‌گفت "باز آب استخر خوردی؟؟؟" یاد پستی افتادم که این قضیه در آن کشف شده بود ... یعنی ممکنه این اصطلاح از اونجا شایع شده باشه ؟؟؟ ... یاد دوست دوران دبیرستانم می‌افتم : یه آخوندی بود که ظهرها میومد نماز جماعت رو برگزار کنه و بچه‌ها بهش می‌گفتن "ولید" آخه دو دفعه نماز ظهر رو سه رکعتی خونده بود !!!!!!!!! یک دفعه که داشتیم توی شهر پرسه می‌زدیم این دوستمون چشمش به آخونده افتاد گفت " بچه‌ها بچه‌ها ! آخوندمونه !" انگار ما صاحابش بودیم ... آب استخر
سه
توی پادگان می‌دویدیم همه نفسشون می‌گرفت می‌گفتن یواشتر ! خودمان صبح بیدار می‌شویم بدویم ... نفس خودمان می‌گیرد ... البته دو نکته هست : در پادگان صبحها آب می‌پاشند و هوا تمیز و بی بو است ... در پارک خوارزم صبح کود پاشیده بودند و هوا بوی گند میداد ... ـ
چهار
باز هم عذرخواهی بابت بی معرفت بازی و سر نزدن به دوستان ... جبران می‌کنم
پنج
انیمیشن وال.ای رو دیدم ... کمپانی پیکسار لعنتی هرچی میسازه حرف نداره ... بخاطر احساسات دو تا روبات کم مونده بود اشکم سرازیر بشه !!!ـ
عجیبه ! ... خودم عاشق نشدم ولی احساسش رو خیلی خوب حس می‌کنم ! ـ
شش
از بروبچز کسی میدونه عادتمند ( شب نویس ) چش شده ؟


ـ

Sunday, July 20, 2008

د ه ا ت ی





اگه دنبال یک پست سرگرم کننده و یا خنده دار می‌گردید اشتباه اومدید لطف کنید بقیه مطلب رو نخونید که مجبور نشین کامنتهای تند بذارین و من مجبور بشم پاکشون کنم ( کسی نیاز به دلداری و قوت قلب از شما نداره بنابراین ... ) ـ
بله اعصابم خورده . حالم از مردم بهم می‌خوره . و متاسفانه توی دوره خدمت بهم ثابت شد اوضاع فرهنگی جایی که در اون زندگی میکنیم خیلی بدتر از چیزیه که فکر می‌کردم و از اینکه این وضع هنوز ادامه داره و خبر بدتر : اینکه بدتر هم خواهد شد ، بیشتر عصبیم میکنه . شیخ الشیوخ متاسفم دوست عزیزم ولی در یک جمعیت آماری چند هزار نفری وقتی نزدیک به صد در صد "داهاتیها" آمار گندی ارائه بدهند نتیجه منطقی یکی بیشتر نیست " همه آنها گند هستن " شرمنده . و افراجان شرمنده شما هم هستم : جمعیت شهری‌ای که شما می‌فرمایید همون دهاتیهای شهری نمای ما هستن و باید در نظر گرفت جمعیت شهرنشین ما چند برابر شده در صورتی که زاد و ولد خانواده‌های شهری درصد کوچکی از این رشد می‌توانسته باشد ضمن اینکه من وصف دهاتیها رو گفتم و به دوستان با فرهنگ نباید بر بخورد همچنین یک شعر معروف میگه "خر عیسی چو به مکه برند - چو بیاید هنوز خر باشد" دهاتی‌ای که بیاد شهر ولی آداب اجتماعی رو رعایت نکنه باز هم دهاتیه حتی با شلوار لی و عینک آفتابی و خانه در بالای شهر و ... ـ
و یکی از چیزهایی که اعصابم رو خورد میکنه اینه که الان اکثر جوانهای بیکار و الاف و بی‌درآمد ازدواج کرده اند که به خودی خود یعنی زاد و ولد چندتا بچه دیگه که صاحاب ندارند که تربیتشان کند و نسل آینده بدتر از اینی که هست خواهد شد یا به اصطلاح شما "آن قشر خاص" چندین برابر و عده‌ای که هنوز به اصول شهرنشینی و فرهنگ و اخلاق اجتماعی احترام می‌گذارند درصد کمتری خواهند شد.ـ
حالا بگو نه ! این روزها کی قبول میکنه اشتباه میکنه ! از صبح که میری بیرون با هرکی برخورد میکنی میخواد فضولی همه کارت را بکند "به سلامتی کجا تشریف می‌برید ؟" بهش بگو فضولی کار بدیه بهش بر می‌خوره ! اون یکی میاد پشت سر این و اون حرف میزنه اگه ازش بخوای پیش تو این کار رو نکنه بهش بر میخوره . به اونیکی دهاتی بگو این پادگان طویلتون نیست میری توالت یه آفتابه آب که بریزی نمیمیری چشم غره میره . اگه میتونی به اونیکی بفهمون توی تاکسی که میشینی خودتو جمع کن : امروز صندلی جلوی ماشین نشسته بودم و دو آقا هم عقب وقتی یک خانم پا به سن آمد بشیند پیاده شدم گفتم خانوم شما بفرمایید جلو و ناگهان آقایی که عقب نشسته بود چنان با هول و ولا پرید نشست روی صندلی جلویی که بنده خدا پیرزنه یه آن فکر کرد یارو میخواد بهش حمله کنه و خودشو کشید کنار و چه بگو مگویی شد بعدش که به آقا فهمانده بشه نره خر برای تو جام رو تغیر ندادم و باز راننده که توی راه فهمیدیم معلمی بازنشسته بود به یارو گفت "پیاده شو آقا من اصلاً نمیخوام شما رو برسونم " و یارو هم با چندتا دری وری آنچنانی به من و راننده پیاده شد یه جفتک به ماشین پروند رفت ... این واقعه و امثال این زیاد برامون اتفاق می‌افته .ـ
توی محیط کار وقتی کسی کارش رو درست انجام نده و بقیه مجبور بشن کارش رو انجام بدن حتی اگه به طرف تذکر بدین محاله منش خودش رو عوض کنه و البته این الگو توی این مملکت از بالایی‌ها به پایینی‌ها رسیده و رؤسا هم . یه رئیس جمهور که بجای اینکه وضع مملکتش خودش رو درست کنه ... ـ
یک شوخی ساده ... به هرکی میرسید میومد دست بده یه سوزن میذاشت بین دو انگشتش و سوزن در دست طرف مقابل فرو می‌رفت ... خنده که نداشت . و هرچی در ذهن بیمار طرف می‌چرخیدم نمیتونستم علت این حرکت رو بفهمم . یکی از بچه می‌گفت میخواد بره آزمایش اچ آی وی بده می‌گفت شنیده ایدزیها این کار رو میکنن تا انتقال بدن و این روزها از هیچکس بعید نیست . جدیاآآآ !!!‌نکنه ... ؟؟؟ ... این هم از این ! ـ
سرهنگمون باهامون چپ افتاده ! چرا ؟!!! چون خانم پرستاری که در بهداری کار میکنه به اداریمون زنگ زده و سراغ من رو گرفته ... رابطه‌ای وجود نداره ایشون فقط می‌خواستن بپرسن کلاس بهداشت بعدی برای کدوم یگان درنظر گرفته شده که آقای دکتر به اون قسمت مراجعه کنند و این خبر به سرهنگ رسیده و حالا چرا ایشون ناراحت هستن ؟؟؟ ... خیر اصلاً آدم مذهبی‌ای نیستن بلکه این خانوم پرستار برای ایشان "اهمیت" خاصی دارند تا حدی که اگه تیمسارمون دستوری بده ممکنه سرسری بگیره یا انجام ندهد ولی این خانوم اگه قلب اژدهای سه سر رو هم از سرهنگ بخواهند شک نکنید که تهیه و ارسال خواهد شد . امروز هرچی ماموریت غیر ممکن بود بهمان سپرده شد !!! ـ
جناب سرگرد مرخصی نمی‌دادند ریش گذاشتیم امروز مرخصی دادند با تشویقی اضافه با صدای "چهرتون نورانی شده !" حالا نور و ریش چه ارتباطی داشتن نمیدونم ولی احتمالاً کوچیک که بوده از این کتابهای کمیک سیاه و سفید دیده که روشنایی لامپ رو با هاشورهای سیاه نشون میدادند ـ
یک فضول دیگه پرسید بعد خدمت اولین کاری که میکنی چیه بجای بتوچه گفتم یه خونه اجاره می‌کنم اونم با یک لبخند احمقانه شروع کرد که " آره دیگه میخوای دختر مخترا رو بزنی زمین " و ولکن هم نبود ناچاراً همون بتوچه رو بکار بردیم چهره خندانش زهرمار شد رفت ... چیه خب ؟؟؟
این روزها هم که همه عصبی هستند و روزی یکی دوبار باید برای خاتمه به دعواهای خدمه وارد عمل شوم و بماند که چند دفعه بدون حضور من این مسائل پیش می‌آید و بماند که بعضی فحشهای جنسی چه بی‌تعارف رد و بدل می‌شوند و دیگه حتی برای شوخی هم بهم می‌گویند . ـ
میروم داخل اتاق می‌بینم جزوه‌هام بهم ریختن . جویای علت میشم یکی از همکارها می‌گوید فقط می‌خواستم ببینم چی هستن !؟ می‌گویم نمیتونستی مرتب بذارشون سرجاشون میگه حوصله داریا ! ... ایشون هم در کمال تاسف ، رنگی شدن
البته مواجه شدن با تمام این مسائل که قسمت کوتاهی از روزمره شده‌اند باعث شد بفهمم چه دوستان خوبی انتخاب کرده‌ام . و دوستانم انسانهای با شخصیتی هستن که هیچوقت این رفتارها برایم طبیعی نشده‌اند . فقط با تکرار این جمله خودم رو کنترل میکنم " یک ماه دیگه تمومه ... یک ماه دیگه تمومه ... یک ماه دیگه تمومه ... " ... ـ
امیدوارم این یک ماه هم سریع تمام شود برود پی کارش و ما به خوبی دو سالی که از زندگیمان به زور گرفته شد را به خاک بسپاریم