Sunday, May 4, 2008

یک یک مساوی بنفع خدا






چقدر این چند روز شلوغ بود
اون از التهاب پوست صورت و اون غده مانند که هویت هردوشون فعلاً مجهوله
اون از دوست دختر سابقم که زنگ زده که اگه باهاش ازدواج کنم هرچی من بخوام میشه ... از من بپرسی میگم خره !!! ـ
اون از اونیکی که گیر داده بود و ولکن نبود
مادرعزیزترازجان که ابراز محبت کردند و لقب **** را بهمان دادند و منت تمام مسائل مالی که برایم برطرف کرده بودند یک یک سرمان نهادند و ما نیز در جواب گفتیم همه را پرداخت خواهیم کرد و ... ـ
این از وضعیت بورس که در یک روز دویست و بیست و اندی دلار سود نمودیم ... بورس خیلی خوبه

ـ


پ.ن1: اون دنیا هم سربازی باید رفت ؟؟؟
پ.ن2: یاد اون فیلم افتادم ... " اگه میدونستی فقط یک ماه دیگه زنده‌ای چیکار میکردی ؟؟؟‌"ـ




جوابیه


  • خارخاسک یا شاید آنا ... فکر نمی‌کردم اینجا رو بخونی ... ممنون که یادم هستی



  • آوین توی عالم خودت سیر میکنی ولی خوبه که شادی



  • نیماجان مردن بد نیست فقط بدیش اینه که اونور باید از صفر شروع کرد ... مخ زدن و ... راستی اونور سربازی هست ؟؟؟



  • راننده تاکسی‌عزیز اون قسمت اونجا تموم شد که یکی از پرستارا عاشقم شد و شب اومد تو اتاق من و بقیش هم صدا و سیما سانسور کرد ... شاد باش
    :D



  • ممنون آمنه جان ... والا هنوز نمیدونم مریضم یا نه یکی دوتا متخصص دیگه هم باید برم ... ـ
    ـ
  • 0 Comments:

    Post a Comment

    Subscribe to Post Comments [Atom]

    << Home