Friday, August 22, 2008

کارت پایان خدمت





توی فکر بودم چقدر باید نبایدهای این مملکت کشکیه !؟ تا دیروز نرفتنم به پادگان جرم محسوب می‌شد اما اگه از فردا در پادگان دیده شوم سرو کارم با حفاظت خواهد بود !!! ـ
شاید بعضیاتون یادتون نباشه اون اوایل انقلاب اگه مردی آستین کوتاه می‌پوشید شاید شلاق هم می‌خورد ... یه زمانی دستش رو رنگ می‌کردن ... ـ
یا مثلاً کراوات ... اوه اوه اوه اصلاً حرفش رو نزن !!! ـ
...
اگه رستم دستان یه‌هویی ظهور کنه در این زمان ، بنظرتون با پسر دخترایی که تیپ فشین میزنن می‌جنگه یا مامورین عوضی‌‌ای که به زور دخترها رو در حالی که گریه می‌کنن میندازن توی ماشین ؟؟؟ ... تا جایی که اطلاعات من میگه رستم خودش فشین می‌پوشیده ... پوست ببر بیان !! کم چیزی نبوده و تازش هم همیشه عادت داشت با دیو و موجودات بد هیبت بجنگه مثلاً مثل فاطی کماندوهایی که با مامورین همکاری میکنن ... تازه فکرش رو بکن که مامورها بخوان سهراب رو به زور ببرن سربازی !!!!!!!!!!! ـ
فکر کنم اگه رستم و سهراب الان زنده بشن رستم چند دوره جای رضا زاده رو بگیره و بعد مجبور بشه تبلیغ املاک رابینسون بکنه و سهراب هم یا ورزشکار بشه و از این طریق از سربازی معاف بشه ... ا ا ا ا ا پسر قیافه رستم رو تصور کن وقتی سهراب رو با کت شلوار ببینه !!! ـ
یا مثلاً فکرش رو بکنید وقتی رستم رو برای تعین هویت دستگیر کنن اون وسط ازش بپرسن مرجع تقلیدت کیه ؟؟؟!!!ـ
توی پادگان صحبت مرجع تقلید بود یکی گفت مقلد آیت ا... صانعی هستش . یکی از عقیدتی برگشت گفت نمیشه ! حوزه علمیه اعلام کرده نمیتونه مرجع تقلید باشه ! باید مرجعت رو عوض کنی . اونم نه گذاشت نه برداشت گفت مگه مرجع تقلید ساعتیه ؟؟؟!!ـ


پ.ن : اینم کارت پایان خدمت ... خب حالا به تنها دردی که میخوره گرفتن گذرنامه است
پ.ن : 2 سال از مفیدترین سالهای زندگی برای شش سانتی متر مربع کارت پایان خدمت ... اقلاً روی مقوای نازک میزدین این چیه عین کاغذ مجله ؟؟؟

پ.ن : خدایا هیچوقت لنگم نذاشتی ... باز هم دوستهای با معرفت ... ۳ تا دوست سر راهم گذاشتی ... اینا توی نعمتهای غیر عمومی بزرگ ترین نعمتهایی بودن که بهم دادی ... شکر
ـ

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home